اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

مامانی دوست دارم

    گلهای بهشت سایه بانت ،یک دست ستاره ارمغانت،یک باغ پر از گلهای نرگس تقدیم به قلب مهربانت . روز مادر رو به همه مامانای خییییییییییییییییییییییییییییییلی مهربون تبریک میگم     ...
28 تير 1390

گنجینه لغات اهورا

سَلا................م نی نی اوچولو...........ها   ما دوباره برگشتیم پِسمَله جوجوی ما الان در مرحله شیرین زبونیه  خیلی بانمک شده .به دور وبرش خیلی توجه میکنه دوست داره تجربیات زیادیه رو کسب کنه ُ، قدرت تقلیدش زیاد شده . مثلاٌ اگه باباطهمورث با لب تابش کار میکنه اونم با لب تابش ( اسبازی که بابا طهمورث از کیش براش خریده، که اهورا بهش میگه توبتی ) بازی میکنه یا اینکه مامان بهناز داره بقول اهورا هام درست میکنه اونم دوست داره هام درست کنه ..خلاصه هرکسی هرکاری انجام بده دوست داره تقلید کنه . لغاتی که اهورا تا حالا یاد گرفته : مامانی - بابایی - بابا- مامان- آب - باشه- ...
28 تير 1390

رفتم تو 22 ماهگی

امروز ۲۴ فروردین۱۳۹۰ ده .اهورای عزیزم ۲۱ ماهگیتم تموم شده ، وروجک مامانی و بابایی همیشه سالم  وشاد باشی .خیلی دوست دارم عزیز دلم   بهار چه فصله خوبیه اهورا هم مثل مامانی ازین فصل خیلی خوشش میاد دوست داره تواین هوای خوب راه بره ، بازی کنه .بخاطر همینم مامانی یه تصمیمی گرفته : وقتی اهورا ازخواب عصرش بیدارشد ببرتش دَدَر، گناهی بابایی خیلی کارش زیاد شده فقط تو تعطیلات یا بعضی از جمعه ها باهاش میتونیم بریم بیرون . راستی بچه های اوچولو این روزها پارک هم خیلی خوبه . دیروز همراه مامان الهه واهورا رفتیم پارک هنر مندان تو خیابون ایرانشهر . داخل پارک برنامه ویژه ای رو اجرا کردند  معرفی فرهنگ استان سیستان وبل...
28 تير 1390

بازیهای اهورا....

سلام به همه اوچولوها امروز سه شنبه۱۳دهم اردیبهشت ۹۰ده .  وقتی از سر کار برمی گردم خونه با چشمهای خوشکلت و لبخند قشنگت خستگیه مامانی رو ازتنش در میاری .واقعاً تو آخره انرژی هستی . چند روزپیش سرراه رفتم برات از فروشگاه کودک یه کتاب که اسمش تاتی کوچولوهاست - - - - - - - - - - -   (یه مجموعه کتابی که عکس نی نی ها با حالتهای مختلف همراه با شعره )و یه سری لِگو خریدم وقتی اونارو تو دستم دیدی خیلی خوشحال شدی . طبق روال هر روز اول لباس تو خونَمو برام آوردی  تا خیالت راهت شِه که من پیشتم بعد کتابُ ورق زدی از عکساش خوشتت اومد الان چون تو مرحله ای هستی دوست داری رفتا...
28 تير 1390

یه شب شاد

هفته ای که گذشت (پنج شنبه ٢٢ اریبهشت) دوست بابایی (عموهژیر) ما رو به نامزدیش دعوت کرد مامانی ، بابایی هم دعوتشو قبول کردند و پنج شنبه بابایی زودتر از سرکار برگشت خونه .من و مامانی کم کم داشتیم حاضر می شدیم البته مامانی وبابایی هرکاری که انجام میدادند منم یا نگاهشون می کردم یا به چیزی که نباید دست میزدم ،‌دست میزدم آره این وروجک مامانی تا موقع حاضر شدن کلی بازیگوشی و وروجک بازی از خودش در آورد. خلاصه این پسمل خوش تیپ  وقتی لباس تنمون دید ممتد گفت ددر. بعد از چند ساعت  به محل جشن رسیدم .یه باغه خوشگلی بود خیلی هم خوشبحال اهورا .. اونشب اینقدر تو اون فضای باز راه رفت و نانای کردکه بعد از شام یه کم دیگه...
28 تير 1390
1